وزیر ابوکالیجار مرزبان بن سلطان الدوله بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خویش صاحب را به قتل رسانید. العظمه و البقاء للّه الملک المعبود. (دستورالوزراء ص 123). و رجوع به حبیب السیر چ تهران جزء چهارم از ج 2 ص 158 و فهرست فارسنامۀ ابن بلخی شود
وزیر ابوکالیجار مرزبان بن سلطان الدوله بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خویش صاحب را به قتل رسانید. العظمه و البقاء للّه الملک المعبود. (دستورالوزراء ص 123). و رجوع به حبیب السیر چ تهران جزء چهارم از ج 2 ص 158 و فهرست فارسنامۀ ابن بلخی شود
فاضل. کامل. خداوند علم و ادب. دارای فضایل: صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست. سعدی. به شیراز آی و فیض روح قدسی بخواه از مردم صاحب کمالش. حافظ. گفتند در این کرمینه چنین صاحب کمالی آمده است. (انیس الطالبین). سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال بی حیا من نیستم چشمت بمال. شیخ بهائی
فاضل. کامل. خداوند علم و ادب. دارای فضایل: صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست. سعدی. به شیراز آی و فیض روح قدسی بخواه از مردم صاحب کمالش. حافظ. گفتند در این کرمینه چنین صاحب کمالی آمده است. (انیس الطالبین). سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال بی حیا من نیستم چشمت بمال. شیخ بهائی
خوش صورت. خوشگل. زیبا. وجیه. خوبروی. حسین. حسینه: یکی را زنی صاحب جمال درگذشت. (گلستان). حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندۀ صاحب جمال دارد که هر یک بدیع جهانی اند. (گلستان). و خواهر صاحب جمال خود را به صومعۀ او بردند. (سعدی). کند جلوه طاوس صاحب جمال. (بوستان). اتفاقاً نظر دیلم بر زنی از زنان آن دیه آمد وآن زن صاحب جمال بود. (تاریخ قم ص 33). ذمیر، مرد صاحب جمال. (منتهی الارب)
خوش صورت. خوشگل. زیبا. وجیه. خوبروی. حَسین. حَسینه: یکی را زنی صاحب جمال درگذشت. (گلستان). حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندۀ صاحب جمال دارد که هر یک بدیع جهانی اند. (گلستان). و خواهر صاحب جمال خود را به صومعۀ او بردند. (سعدی). کند جلوه طاوس صاحب جمال. (بوستان). اتفاقاً نظر دیلم بر زنی از زنان آن دیه آمد وآن زن صاحب جمال بود. (تاریخ قم ص 33). ذَمیر، مرد صاحب جمال. (منتهی الارب)
محمد بن علی، ملقب به قوام الدین (خواجه...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلطنت و اقتدار برافراشت زمام امور ملک و مال رادر قبضۀ اقتدار خواجه قوام الدین نهاد و به اندک زمانی خدمت خواجه در وزارت و نیابت به نوعی ترقی کرد که هیچ یک از امراء و ارکان دولت را در تمشیت مهمات مملکت دخل نماند، بلکه جناب وزارت مآب بخلاف رأی شاه شجاع نیز مرتکب سرانجام بعضی از مهام شد. در آن اثناءجمعی از اضداد، فرصت یافته به عرض شاه شجاع رسانیدند که وزیر پرتزویر داعیۀ غدری در ضمیر دارد. بعد ازتفتیش و تفحص صدق مقال آن جماعت بر رای صواب نمای شهریاری واضح شده، در ذوالقعده سنۀ اربع و ستین و سبعمائه (764 هجری قمری) جناب وزارت مآب مؤاخذ و مقید گشت و محصلان بعد از تعذیب و شکنجۀ فراوان او را قطعه قطعه کرده، هر پاره ای را به ولایتی فرستادند. (دستورالوزراء صص 247- 248). و هم او در حبیب السیر آرد که درذوالقعده سنۀ اربع و ستین و سبعمائه (764 هجری قمری) خواجه قوام الدین صاحب عیار را که اعتبار بسیار پیداکرده، نسبت به امرا و اعیان تعظیم (؟) و تکبر میورزید بلکه گاهی بی مشورت پادشاه به فیصل مهمات اقدام میکرد مؤاخذ و مقید گشت و بعد از تعذیب فراوان دست سیاست شاه شجاع بساط حیاتش درنوشت. (حبیب السیر جزء دوم از ج 3 ص 92). ابتدای وزارت خواجه در سال جلوس شاه شجاع یعنی 760 هجری قمری بوده و بنابراین پنج سال وزارت شاه شجاع را عهده دار بود. خواجه حافظ در یک قصیده و دو غزل و دو قطعه وی را ستوده است. (حافظ شیرین سخن ص 284). و رجوع به تاریخ مغول ص 400، 426، 447 شود. واینک مطلع قصیدۀ حافظ که در آن وی را ستوده است: ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی... قوام دولت و دنیا محمد بن علی که می درخشدش از چهره نور یزدانی. و مطلع و مقطع غزل این است: آنکه رخسار ترا رنگ گل ونسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد... در کف غصۀ دوران دل حافظ خون شد از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد. و در غزل دیگر که با مطلعذیل آغاز میشود: به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد، گوید: هزار نقد به بازار کاینات آرند یکی به سکۀ صاحب عیار ما نرسد. و در تاریخ قتل وی گوید: اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود با آن جلال و آن عظمت زیر خاک شد در نصف ماه ذوالقعد از عرصۀ وجود تا کس امید جود ندارد دگر ز کس آمد حروف سال وفاتش ((امیذ جود)) (764). و در قطعۀ ذیل: گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل بر آب نقطۀ شرمش مدار بایستی... از او یاد کند و گوید: زمانه گر نه سر قلب داشتی کارش به دست آصف صاحب عیار بایستی چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت به عمر مهلتش از روزگار بایستی. و در تاریخ آل مظفر آمده است که در سنۀ هفتصد و پنجاه امیر مبارزالدین محمد مؤسس آل مظفر و پدر شاه شجاع او را به ملازمت و وزارت منصوب گردانید و شاه شجاع پس از جلوس نیز او را به وزارت برگزید ولی در نیمۀ ذوالقعده سنۀ 764 بعد از تعذیب تمام وی را به قتل رسانید. (تعلیقات دیوان حافظ چ قزوینی -غنی ص قکب)
محمد بن علی، ملقب به قوام الدین (خواجه...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلطنت و اقتدار برافراشت زمام امور ملک و مال رادر قبضۀ اقتدار خواجه قوام الدین نهاد و به اندک زمانی خدمت خواجه در وزارت و نیابت به نوعی ترقی کرد که هیچ یک از امراء و ارکان دولت را در تمشیت مهمات مملکت دخل نماند، بلکه جناب وزارت مآب بخلاف رأی شاه شجاع نیز مرتکب سرانجام بعضی از مهام شد. در آن اثناءجمعی از اضداد، فرصت یافته به عرض شاه شجاع رسانیدند که وزیر پرتزویر داعیۀ غدری در ضمیر دارد. بعد ازتفتیش و تفحص صدق مقال آن جماعت بر رای صواب نمای شهریاری واضح شده، در ذوالقعده سنۀ اربع و ستین و سبعمائه (764 هجری قمری) جناب وزارت مآب مؤاخذ و مقید گشت و محصلان بعد از تعذیب و شکنجۀ فراوان او را قطعه قطعه کرده، هر پاره ای را به ولایتی فرستادند. (دستورالوزراء صص 247- 248). و هم او در حبیب السیر آرد که درذوالقعده سنۀ اربع و ستین و سبعمائه (764 هجری قمری) خواجه قوام الدین صاحب عیار را که اعتبار بسیار پیداکرده، نسبت به امرا و اعیان تعظیم (؟) و تکبر میورزید بلکه گاهی بی مشورت پادشاه به فیصل مهمات اقدام میکرد مؤاخذ و مقید گشت و بعد از تعذیب فراوان دست سیاست شاه شجاع بساط حیاتش درنوشت. (حبیب السیر جزء دوم از ج 3 ص 92). ابتدای وزارت خواجه در سال جلوس شاه شجاع یعنی 760 هجری قمری بوده و بنابراین پنج سال وزارت شاه شجاع را عهده دار بود. خواجه حافظ در یک قصیده و دو غزل و دو قطعه وی را ستوده است. (حافظ شیرین سخن ص 284). و رجوع به تاریخ مغول ص 400، 426، 447 شود. واینک مطلع قصیدۀ حافظ که در آن وی را ستوده است: ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی... قوام دولت و دنیا محمد بن علی که می درخشدش از چهره نور یزدانی. و مطلع و مقطع غزل این است: آنکه رخسار ترا رنگ گل ونسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد... در کف غصۀ دوران دل حافظ خون شد از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد. و در غزل دیگر که با مطلعذیل آغاز میشود: به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد، گوید: هزار نقد به بازار کاینات آرند یکی به سکۀ صاحب عیار ما نرسد. و در تاریخ قتل وی گوید: اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود با آن جلال و آن عظمت زیر خاک شد در نصف ماه ذوالقعد از عرصۀ وجود تا کس امید جود ندارد دگر ز کس آمد حروف سال وفاتش ((امیذ جود)) (764). و در قطعۀ ذیل: گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل بر آب نقطۀ شرمش مدار بایستی... از او یاد کند و گوید: زمانه گر نه سر قلب داشتی کارش به دست آصف صاحب عیار بایستی چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت به عمر مهلتش از روزگار بایستی. و در تاریخ آل مظفر آمده است که در سنۀ هفتصد و پنجاه امیر مبارزالدین محمد مؤسس آل مظفر و پدر شاه شجاع او را به ملازمت و وزارت منصوب گردانید و شاه شجاع پس از جلوس نیز او را به وزارت برگزید ولی در نیمۀ ذوالقعده سنۀ 764 بعد از تعذیب تمام وی را به قتل رسانید. (تعلیقات دیوان حافظ چ قزوینی -غنی ص قکب)